چرا حرف منو باور نمیکنی

پارت ³⁰

ویو ات
وقتی درو باز کردم یک پیچ مردی امد ترسیدم که بابام میخواد منو به یک پیچ مرد بده یعنی من اینقدر براش بدرد نخور بودم اخ بغض توی گلوم بود که نمیتونستم حرف بزنم

.
.
.;-)

پدرم امد و تعاریف کرد بیاد داخل و به سالن مهمانی رفتن و روی مبل نشستن

پ.ت: چه خبر هاست اقای پارک

م: هیچی سلامتی اقای کیمیای چطوری

پ.ت : ما هم هیچی سلامتی دختر قهوه چای بیار

م: نه لازم نیست

پ.ت : نه نمیشه قانون خواستگاری اینجوریه

م: باشه هرچی شما میگین

دختر رفت اشپز خونه و میخواست گریه کنه که
دینگ
دینگ

ات: الان من میرم باز میکنم

در باز شود

جیمین گوشی به درس بود و سرد رفتار میکرد
ات تعجب کرد شانس اوردی اگر با پسری که بد اخلاق و سرد هر بار کتک بخوره بهتر اینکه با این پیر ازدواج کنم
جیمین رفت داخل و چیزی نگفت که ات : سالن مهمانی اون طرفه سمت راست

جیمین رفت

ات رفت اشپز خونه و چای و قهو اوردی که هرکی چای یا قهو میخوره ببره

جیمین: قهوه
پ.ج یا م: قهوه

پ.ت : چای

ات نشست پیش پدرش

پ.ت: خوب پسرم شما چی دارین

ج: من دانشجوی هستم و ارث خونه و ماشین و شرکت از پدر میگیرم

ات:<که تعجب میکرد چند روز قبل توی بار از پدرش قهر و ناراحت بودالان چی شود>

پ.ج : خوب اگر اجازه میدین پسر و دختر برن اتاقشون و ما هم در مورد شرکت خودمون بگیم

پ.ت: بله حتما اقای پارک دخترم با اقای جیمین برین حرف بزنین

رفتن اتاق اتاق ات
دیدگاه ها (۰)

اووووووووووففففففففف 🤤اااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...

خبر مرگمو هنوزم گردنبندو هنوزم دوست داری برگردم

پارت ۸۴ فیک ازدواج مافیایی

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط